اينكه بايد ميرزا حسن رشديه مؤسس مدرسه رشديه و اولين مدرسه نوين در ايران( كه در آن زبان مادري آذربايجاني ها، يعني تركي، هم تدريس مي شد) را بايد بيشتر و بيشتر شناخت و شناساند و خاطرهاش را گرامي داشت، دليل نمي شود كه شخصيتي بزرگ و بي نظير مثل ستارخان را زير سؤال برد. فكر مي كنم تاريخ ما معدود افرادي مثل ستارخان را دارد و چه بسا غير قابل تكرارند. ستارخان هم مي توانست پس از فتح تهران، با آن قشوني كه داشت، مثل رضاخان تاجي بر سر نهاده و يك ديكتارتوري با اسم ستاريه به جاي قاجاريه بنيانگذاري كند. آيا اين عمل ستارخان نشان از تأثيرپذيري فردي نظامي و ظاهرا خشن همچون سردار ملي، از فردي فرهنگي مثل رشديه، در آن عصر نبود؟
معلوم نيست چرا بايد سعي شود افراد بزرگ تاريخ مقابل هم قرار داده شوند، حتي اگر در كشاكش تاريخ در دو جبهه مخالف هم نبوده باشند.
راجع به:
"...من امروز پشت سرم را نگاه میکنم میبینم میراثی از ستارخان ندارم، هر چه دارم از صدقهی سر میرزا حسن است. اما کی میرزا حسن را میشناسد؟ همه برای ستارخان هورا میکشند. مردم توپ و تفنگ دوست دارند، کاغذ و قلم صدا ندارد..."
- باز هم از سر نو: غر و لندی در حواشی نهضت مشروطیت (view on Google Sidewiki)
No comments:
Post a Comment